گروه فرهنگ و هنر مشرق - این بار مگ گافین ترنس مالیک، «کارتهای تاروت» است و میدان بازی و خود بازی را به ظاهر کارتهای فال بینی پیش میبرند. همان جایی که انگاری در آن سرنوشت، دیروز/امروز/فردا، مسیر حرکت، بالا و پایین و بود و نبود خالق و مخلوق پیوند خورده و یکی شدهاند. در میان همه کارتهای جورواجوری که فالگیرها جلویشان میگذارند تا برای فرد تشنه سردر آوردن از تقدیرش، حکایتی از گذشته و حال او بگویند. حال قرعه اقبال به «شوالیه جامها»(که ترجمه درست آن «شوالیه جام به دست» است) خورده است یک بهانه عالی و ناب برای فیلمسازی مانند مالیک که از دل خوانش این کارت، انسانی و جهانی را بیرون بکشد همانند خودش: کمی حیران، کمی متعجب، کمی سرخورده، کمی خسته، کمی شاکی، کمی امیدوار، کمی منتقد. قصه مبهم مردی در پی یافتن خویشتن دور افتاده و مهجورش، غریبه با خود و هر چه در پیرامونش میگذرد و در جست و جوی چیزی بیان نشدنی و آرامشی ابدی که یافت نمیشود.
یک گم گشته و گم شده تمام عیار. گویی این تنها «ریک» (کریستن بیل) نیست که یک روز در میان پرسه زدنهایش و برای فهمیدن روز و روزگارش، سر و کارش به یک مغازه مهجور فال بینی میافتد و ما نیز تنها –پس از آن اتفاق- نظارهگرد سرگردانی و تشویشهای هر روزه او (در پس عناوین کارتهای خوانده شده) نیستیم. بلکه «شوالیه جامها» میتواند در تمام اجزایش مانند یکی از همان کارتها و در همان ابعاد، روایتی باشد از مالیک و حال و روز این سالها او، خواستههایش از هنر سینما و در مقیاسی فراتر از پرسشهایی از آفرینش و هستی، روایتی از اوج و فرودها و شیداییاش، یا خلاصهای از همه آن چیزهایی که در تمام این سالها به ما داده و یا از ما دریغ کرده است.
پیشگوها و اهل فن تاروت خوانی، خوب میدانند که این کارتها وقتی به صورت معمول پیش روی مشتری قرار بگیرند، یک تغبیر در دل خود دارد و اگر بر حسب تقدیر به صورت وارونه از میان کارتهای دیگر بیرون بیایند، روایت حکایت دیگری هستند و جدا از این، ترکیبشان با کارتهای دیگر، خود مولد قصهها و تعابیر دیگری است. «شوالیه جام به دست» در زیر مجموعه کارتهای دیگر منسوب به «کارتهای دربار» («پادشاهان»)، «ملکهها»، «شوالیهها» و «سرباز») معروف و مشهور است به صفت «پیغام آوری»او برای شما دعوتی دارد جذاب و خوشایند که به تجربهای حسی میانجامد. تجربهای که انرژی درون شما را آزاد خواهد کرد و از رخوت اکنون نجاتتان خواهد داد. میتواند درایتی باشد که از خوابهایتان میآید. این کارت بشارت عشق میدهد و گشادهرویی و خلاقیت پیام او حسی از صلح، آرامش و خبری از یک شور و اشتیاق جدید را در خود دارد. شوالیه جام به دست میتواند نشانهای باشد از شما، یا کسی در زندگیتان با آدمی طرفید جذاب و بی اندازه دوست داشتنی یک هنرمند/ خواننده/ نقاش/ نویسنده خوشبین در اوج خلاقیت و عشق ورزی که هر کجا قدم میگذارد، با خلاقیت و اجرا گری و سرگرمی دیگران را به وجد میآورد.
شوالیه جام به دست گویا (در باورهای سنتی) خصلتهای زنانهاش نیز از باقی شوالیهها بیشتر است؛ بدین معنا که بیشتر با دیدی سرشار از احساس و باورهای دورنی به جهان پیرامونش مینگرد و از آنها بهره میجوید قلبش را بیشتر از عقلش به کار میگیرد و اساساً این عقل و منطق است که در برابر قلب او رنگ میبازد. شوالیه جام به دست اگر خبری از گذشته داشته باشد، میتواند روایتی باشد از عاشقی که از شما جدا شده و حال منتظر شکستن قلب شماست. کسی که زمانی زندگی شما به بحران و آشوب کشانده، طوری که نمیتوانستید در رابطه با کس دیگری بمانید. این کارت اما به صورت برعکس نشانه بیثباتی احساسی، فرار از واقع بینی و حسادت است. کسی که دیگر یک سره بنده احساس شده و درایت و عقل جایی در زندگیاش ندارد.
آدمی بدبین که میتواند بدون داشتن و دانستن تمام حقیقتها، نتیجه گیریاش را اعلام کند. موقعیتی که در ابتدا به شدت خوشایند، عاشقانه، جذاب و هیجان انگیز جلوه میکند اما در انتها به چیزی کاملاً متفاوت منتهی میشود که کاملاً مأیوس کننده است. جایی که در بهترین حالت دستتان میآید که اوضاع آنگونه که فکرش را هم میکردید، سرشار از شور و شیرینی هم نیست. قصه، قصه آدمی است که دارد از خلاقیت و رابطه دور و دورتر میشود و عشق جایش را به بدبینی داده و برداشتهایی که میتواند به دیگران آسب بزند. آدمی که مسئلهاش صمیمیت است. یک بازیگر عالی، ماهر و به قدری احساساتی که از شرایط دور و برش آسودگی ندارد و بعد از مدتی دیگر نمیتواند با آن پرسونا دیگران را سر شوق بیاورد.
و خب ما هم بعد از تمام این سالها دیگر درست و حسابی دستمان آمده است که همه این حرفها و توضیحات برای مالیک بهانهای بیش نیست تا باز مثل همیشه برخورد و نگاه شخصی خویش را درباره عالم و آدم در پیش بگیرد دانستن یا نداستن راز و رمز درون این کارتها و آیات انجیل و تاریخ و جغرافیا و هر چیز دیگر شاید بعد با پیش از تماشای این فیلم و فیلمهای دیگرش، در پایان احساس وجدآوری را در شمای بیننده ایجاد کند اما لزوماً در تجربه و برداشت شما (حال منفی یا مثبت) لزوماً تأثیر ویژه و بنیادی نخواهد داشت. با این حال و با همه این تفاسیر و ریشهیابیها، باز وسوسه پاسخ به این پرسشها نیز انگاری بخشی از همان بازی است که مالیک خواسته یا ناخواسته همواره به آن دامن زده است.
به راستی کردار و رفتارهای «ریک» در دنیای اثر و «مالیک»در جهان بیرون فیلم، بیشتر به شوالیه جام به دست شبیهاند یا برعکسش؟ حس نمیکنید در لحظه به لحظه فیلم، مدام در بین این دو قطب در نوسانیم و جوابی قطعی برای آن نداریم؟ «مالیک»و «ریک» آیا همان اندازه که در زمانهایی که احساساتی و کمی عاقل هستند، در زمانهایی دیگر تمام وجودشان را به احساسات گره نزدهاند؟آیا ریک و مالیک در لحظاتی مانند آیینه یکدیگر نیستند؟ شوالیه جامها به راستی حکایت کیست؟
از قرار معلوم «شوالیه جامها» میخواهد تصویرگر روزگار و درون بی قرار و آشفته فیلمنامهنویسی مشهور و محبوب در هالیوود باشد. ایجاز همیشگی و سبک کمیتهگرای افراطی و خست دائمی مالیک در دادن اطلاعات (که از نوشتن فیلمنامه شروع میَشود و به هنگام تدوین به اوج میرسد) اما در عمل تصویر واضح و مؤکدی از حرفه، موفقیت و شهرت این فیلمنامهنویس به ما نمیدهد. نویسندهای که لحظهای او را مشغول نوشتن نمیبینیم، در خانهای زندگی میکند که حتی دزدان خرده پا هم درش چیز به درد بخوری پیدا نمیکنند و اگر نبود اطلاعات جانبی سایت ایامدیبی یا خلاصه داستان فیلم که برای کاتالوگهای جشنوارهها ارسال میشود و البته یکی، دو نما از پرسه زدنهای ریک در شهرک خالی سینمایی و حضورش در آن مهمانی گروتسک میان فیلم، اصلا روحمان هم خبردار نمیشد که او چه کاره است؟(وراستی این برای مالیک چه قدر اهمیت دارد؟)
به نظر میرسد «شوالیه جامها» در برون و درونش نمایشی بسط داده شده و گسترش یافته از این «گیرافتادگی» است؛ اما به راستی مالیک با این جمله چه کسی را مخاطب قرار داده است؟ «ریک»قهرمان مفلوک، غمگین و بحران زده قصهاش را؟ یا بازیگر این شخصیت، کریستن بیل را که در چند سال گذشته با حضور در نقش «بتمن» ( که تکرار کلمه شوالیه در عناوین این سه فیلم انگاری از سر تقدیر است تا تدبیر یا شوخی) یکی از ستارههای محبوب این دوران به حساب میآید یا هر دوی اینها به عنوان زیر مجموعهای از کل هالیوود و ظاهر و باطنش؟ یا هیچ کدام از اینها؟
آن چه از تصاویر فیلم بر میآید و همان فصل مهمانی غریب و کابوس گونه به میزبانی آنتونیو باندراس که با شیرجه یک نفر با لباس در استخری در میانههای روز شروع میَشود و انگار با شیرجه فوجی از اشباح گوناگون شب هنگام در همان استخر به پایان میرسد، همان جایی که قهرمان اثر در اوج حیرانی با وجود حضورفیزیکی پنداری روحش جای دیگری سیر میکند، «شوالیه جامها» میخواهد به چیزی فراتر از نمایش عجز و درماندگی و به بن بست رسیدن یک آدم –حال درون یک سیستم یا بیرون آن- باشد. پرسش بعدی ما این است که آن وقت نسبت مالیک با هالیوود و آن مهمانی چیست؟ و این نیش و کنایه ( که نه ) بلکه این حمله مستقیم و آشکار به نظام هالیوود را در این مقطع، آن هم در این سن و سال از طرف کارگردانی که به زور در انظار عمومی ظاهر میَشود و به ندرت تن به گفت و گو میدهد و از حواشی و هیاهوی زرق و برقها گریزان است، باید به حساب چه گذاشت؟
آیا این انتقاد صریح چیزی است از جنس انتقادهای دیگر؟ آیا میتوان «شوالیه جامها» را انتقامی به سبک مالیک دانست، چیزی از جنس همان اعتراضهای استادانه بزرگان تاریخ سینما – از بیلی وایلدر و رابرت آلتمن و دیوید لینچ بگیرید تا دیوید کراننبرگ وودی آلن و جری لوئیس و برادران کوئن- که وقتی فرصتش را که پیدا کردند، هر کدام به زبانی از صدر تا ذیل هالیوود را به سخره و استهزاء و انتقاد گرفتند؟ بی فرجامی و درون خود گشتن شوالیه مالیک در سن 70 سالگی شما را یاد تجربه و سرگردانی «جانی مارکو» (بازی استیفن دورف) همان قهرمان فیلم «جایی» سوفیا کاپولای 39 ساله نمیاندازد؟
و جدای از این پرسشها، ما واقعاً داریم از کدام مالیک حرف میزنیم، وقتی با کارگردانی طرفیم که در طول چهار دهه فیلمسازی با دهن کجی تمام عیار از ستارهها و تکنسینها و خبرهترین و توانمندترین مدیران فیلمبرداری و تدوین گران بهره جست و همه را از مارتین شین و سیسی اسپایک و ریچارد گیر تا بن افلک و جان تراولتا و کریستین بیل و برد پیت و کیت بلانشت و ناتالی پورتمن را به جزئی از دنیای خودش بدل کرد که شاید حضور اشعه خورشید، باد، دریا، دایناسورها، تمساحها و ملخها هم نبود. با این حساب و با این بیاعتنایی به هالیوود و ستارگانش اصلا نیاز و ضرورتی به این انتقام و انتقاد بود در این دوران؟ شاید برای توصیف رابطه مالیک و هالیوود بشود به مطایبه دیگری از زبان یکی از دیگر زنهای فیلم: «دلا» (ایموجن پوتس)، چنگ زد که در خطاب به ریک و –البته مدد جستن از رمز و راز کارت تاروت- میگفت: «تو دنبال عشق نیستی و تنها تجربهای از عشق میخواهی».
پیشگوها معتقدند کارت شوالیه جام به دست برای شما میتواند به مثابه یک هشدار باشد. هشدار به آدمی که آن قدر غرق شور دنیای خودش شده که رابطهاش را با واقعیت بیرون از دست داده است. شوالیه جام به دست اخطار به آدمی است که شور و هیجان وسواس گونهاش میتواند اشتیاقش را به اعتیادی خطرناک هم بدون دستاوردی قابل توجه بدل کند.
سالها بود-که به درست و بیشتر به غلط- عادت کرده بودیم و عادتمان داده بودند که در برخوردی سطحی با هالیوود و اجزایش (و البته هر روزش بدون در نظر گرفتن دیروز و فردایش و هزاران جنبه مثبت و منفیاش در طول تاریخ سینما و چه بسا تحولات و تأثیرات اجتماعی و سیاسی آن) تنها به توهین و تمسخر استیون اسپیلبرگ و جورج لوکاس و بعدها پیتر جکسون و تیم برتون و امثالهم بسنده کنیم. استیون اسپیلبرگ در روزگاری (برای خیلیها و به خصوص منتقدان داخلی) نماد و نمایندهای بود از در جا زدن و جلو نرفتن یک نظام و یک نگاه به فیلمسازی وقتی «شوالیه جامها» تمام شد، داشتم با خودم فکر میکردم این واماندگی و سکون و به جایی نرسیدن بیشتر وصف حال این روزهای چه کسی است؟ اسپیلبرگ به عنوان نمایندهای از هالیوود یا خود مالیک به عنوان نمایندهای ضد این حال؟
خب پاسخ به این پرسش در برخورد اولیه میتواند هر دو باشد یا هیچ کدام. هالیوود و جریان اصلی قطعاً روزهای خوبی را تجربه نمیکند (و نمایندههای آن در اسکار فقیر امسال و سالهای گذشته خود گویای همه چیز است) با این حال استیون اسپیلبرگ برای قسمت شکست خورده هالیوود اما پاسخ نامناسب و نادرستی است. چهار سال پیش در دو یادداشتی که در روزنامه «اعتماد» به مناسبت نمایش عمومی «اسب جنگی» و «به سوی شگفتی»نوشته بودم، با لحنی انتقادی و حسرت خوارانه برای آینده هر دو فیلمساز، دو پیش بینی کرده بودم. برای اسپیلبرگ با تأسف اشاره کرده بودم که بعد از دوران امیدوار کنندهای که با «هوش مصنوعی»، «گزارش اقلیت»، «اگر میتونی من رو بگیر» و «مونیخ» آغاز شده بود، گویا مجدداً به سیاره همیشگی خودش بازگشته، اسیر آن شده و ارتباطش را کاملاً با جهان پیرامون از دست داده و بماند که ایام همیشه به کام اوست.
میخواهم این جا اعتراف کنم که خوشبختانه پیش بینی و بدبینی من درباره او با شکست روبهرو شد و اتفاقاً همین آقای اسپیلبرگ (برخلاف کسانی چون پیتر جکسون و تیم برتون که چند سال گذشته نماد بارز در خودماندگی شدهاند) در دو فیلم آخرش به گفته منتقدان وطنی و غیروطنی در واکشنهایی آرام از جنس خودش و البته پیچیده شده در زرورقهایی طلایی و همیشگی او از جنس خانواده/تاریخ/آمریکایی زیستن/قهرمان پروری و قصه گویی، یادآور فقدانها و ضرورتها و پیشنهادهایی برای دنیای کنونی ماست. از ورای آن زرورقها و قهرمان سازیها و قصه گوییهای کلاسیک (که برای برخی دمده شده و برای برخی نبودش و آن توانمندی را برجسته میکند) خواسته یا ناخواسته کمبود آدمها و رفتارهایی را متذکر شده که تأکیدشان بر هوشمندی، صبر، مذاکره، سیاست ورزی، تأمل و مدارا میتوانست و چه بسا میتواند برخی مسائل بحرانی پیرامون ما را حل کند و در حالتی خوش بینانه از سیاهی، تباهی و بنبستهای امروز بکاهد.
پیشبینی من برای ترنس مالیک اما به تعبیری –شاید متأسفانه- درست از آب درآمد. آن زمان ناامیدانه آرزو کرده بودم که کاش میشد اصلاً از این سبک و سیاق معمول و تکرار خودش دل بکند، برود یک فیلمی با حال و هوای دیگر و مثلاً پلیسی-گیریم شدیداً مالیک وار- بسازد. آرزوی من البته به وضوح آرزویی سادهدلانه بود و خب «شوالیه جامها» هم به من اثبات کرد که در برای کارگردانش همچنان و گویی تا اطلاع ثانوی بر یک پاشنه میچرخد و خواهد چرخید. انگار این مالیک است که یک سره بی اعتنا به اطرافش در حال زیستن در جهان و سیاره خویش و کلنجار رفتن و خلق مکرر و چند باره آن است حرفها و ستایشها و تحسینها، پیشتر و مفصلتر «درخت زندگی»و سرخوردگی و تعجبها و دلواپسیها سر «به سوی شگفتی» بیان شده بودند.
حال در مواجهه با «شوالیه جامها» از خودم میپرسیدم اشاره چند باره به مقولات و مؤلفههایی چون اصرار کارگردان به خود ارجاعی، دوربین رقصان، کاتهای سریع، بر پایی و رسیدن به دنیای رویایی و تغزلی و حس و حالی روحی/معنوی(در عین این که این بار زمینیترین اثرش را تجربه میکردیم)، خست فراوان در دادن اطلاعات پیرامون شخصیت و انگیزهها و سرنوشت و حال و روزشان، حضور دائمی موسیقی که ناگهان جایی از میانه شروع میشد و در جایی دیگر در میانه به پایان میرسید، بی فاصله شدن بین ذهنیت و عینیت و این نجواهای بی مخاطب و با مخاطب آیا برای درهم آمیختن بیشتر و بهتر یا توضیح این فیلم جدید راهگشاست؟ چند بار میشود با جملهای شاعرانه، زیبایی و حس و حال آثار او (گیریم یک بار درباره جنگ و بار دیگر درباره عشق) را ستود؟وضعیت طوری شده است که میتوانم حتی عنوان نوشته قبلی -«گم گشت راه مقصود؟»- را برای این یکی به کار بگیرم. با همه این حرفها «شوالیه جامها» اما همچنان در دلش چیزی دارد که میتواند به نوشتن دربارهاش ترغیبتان کند. انگاری چیزی در پس این تکرارهاست که آدمی مثل من را رها نمیکند و دوست دارد با نوشتن دربارهشان خودش را راضی کند.
یک گم گشته و گم شده تمام عیار. گویی این تنها «ریک» (کریستن بیل) نیست که یک روز در میان پرسه زدنهایش و برای فهمیدن روز و روزگارش، سر و کارش به یک مغازه مهجور فال بینی میافتد و ما نیز تنها –پس از آن اتفاق- نظارهگرد سرگردانی و تشویشهای هر روزه او (در پس عناوین کارتهای خوانده شده) نیستیم. بلکه «شوالیه جامها» میتواند در تمام اجزایش مانند یکی از همان کارتها و در همان ابعاد، روایتی باشد از مالیک و حال و روز این سالها او، خواستههایش از هنر سینما و در مقیاسی فراتر از پرسشهایی از آفرینش و هستی، روایتی از اوج و فرودها و شیداییاش، یا خلاصهای از همه آن چیزهایی که در تمام این سالها به ما داده و یا از ما دریغ کرده است.
پیشگوها و اهل فن تاروت خوانی، خوب میدانند که این کارتها وقتی به صورت معمول پیش روی مشتری قرار بگیرند، یک تغبیر در دل خود دارد و اگر بر حسب تقدیر به صورت وارونه از میان کارتهای دیگر بیرون بیایند، روایت حکایت دیگری هستند و جدا از این، ترکیبشان با کارتهای دیگر، خود مولد قصهها و تعابیر دیگری است. «شوالیه جام به دست» در زیر مجموعه کارتهای دیگر منسوب به «کارتهای دربار» («پادشاهان»)، «ملکهها»، «شوالیهها» و «سرباز») معروف و مشهور است به صفت «پیغام آوری»او برای شما دعوتی دارد جذاب و خوشایند که به تجربهای حسی میانجامد. تجربهای که انرژی درون شما را آزاد خواهد کرد و از رخوت اکنون نجاتتان خواهد داد. میتواند درایتی باشد که از خوابهایتان میآید. این کارت بشارت عشق میدهد و گشادهرویی و خلاقیت پیام او حسی از صلح، آرامش و خبری از یک شور و اشتیاق جدید را در خود دارد. شوالیه جام به دست میتواند نشانهای باشد از شما، یا کسی در زندگیتان با آدمی طرفید جذاب و بی اندازه دوست داشتنی یک هنرمند/ خواننده/ نقاش/ نویسنده خوشبین در اوج خلاقیت و عشق ورزی که هر کجا قدم میگذارد، با خلاقیت و اجرا گری و سرگرمی دیگران را به وجد میآورد.
شوالیه جام به دست گویا (در باورهای سنتی) خصلتهای زنانهاش نیز از باقی شوالیهها بیشتر است؛ بدین معنا که بیشتر با دیدی سرشار از احساس و باورهای دورنی به جهان پیرامونش مینگرد و از آنها بهره میجوید قلبش را بیشتر از عقلش به کار میگیرد و اساساً این عقل و منطق است که در برابر قلب او رنگ میبازد. شوالیه جام به دست اگر خبری از گذشته داشته باشد، میتواند روایتی باشد از عاشقی که از شما جدا شده و حال منتظر شکستن قلب شماست. کسی که زمانی زندگی شما به بحران و آشوب کشانده، طوری که نمیتوانستید در رابطه با کس دیگری بمانید. این کارت اما به صورت برعکس نشانه بیثباتی احساسی، فرار از واقع بینی و حسادت است. کسی که دیگر یک سره بنده احساس شده و درایت و عقل جایی در زندگیاش ندارد.
آدمی بدبین که میتواند بدون داشتن و دانستن تمام حقیقتها، نتیجه گیریاش را اعلام کند. موقعیتی که در ابتدا به شدت خوشایند، عاشقانه، جذاب و هیجان انگیز جلوه میکند اما در انتها به چیزی کاملاً متفاوت منتهی میشود که کاملاً مأیوس کننده است. جایی که در بهترین حالت دستتان میآید که اوضاع آنگونه که فکرش را هم میکردید، سرشار از شور و شیرینی هم نیست. قصه، قصه آدمی است که دارد از خلاقیت و رابطه دور و دورتر میشود و عشق جایش را به بدبینی داده و برداشتهایی که میتواند به دیگران آسب بزند. آدمی که مسئلهاش صمیمیت است. یک بازیگر عالی، ماهر و به قدری احساساتی که از شرایط دور و برش آسودگی ندارد و بعد از مدتی دیگر نمیتواند با آن پرسونا دیگران را سر شوق بیاورد.
و خب ما هم بعد از تمام این سالها دیگر درست و حسابی دستمان آمده است که همه این حرفها و توضیحات برای مالیک بهانهای بیش نیست تا باز مثل همیشه برخورد و نگاه شخصی خویش را درباره عالم و آدم در پیش بگیرد دانستن یا نداستن راز و رمز درون این کارتها و آیات انجیل و تاریخ و جغرافیا و هر چیز دیگر شاید بعد با پیش از تماشای این فیلم و فیلمهای دیگرش، در پایان احساس وجدآوری را در شمای بیننده ایجاد کند اما لزوماً در تجربه و برداشت شما (حال منفی یا مثبت) لزوماً تأثیر ویژه و بنیادی نخواهد داشت. با این حال و با همه این تفاسیر و ریشهیابیها، باز وسوسه پاسخ به این پرسشها نیز انگاری بخشی از همان بازی است که مالیک خواسته یا ناخواسته همواره به آن دامن زده است.
به راستی کردار و رفتارهای «ریک» در دنیای اثر و «مالیک»در جهان بیرون فیلم، بیشتر به شوالیه جام به دست شبیهاند یا برعکسش؟ حس نمیکنید در لحظه به لحظه فیلم، مدام در بین این دو قطب در نوسانیم و جوابی قطعی برای آن نداریم؟ «مالیک»و «ریک» آیا همان اندازه که در زمانهایی که احساساتی و کمی عاقل هستند، در زمانهایی دیگر تمام وجودشان را به احساسات گره نزدهاند؟آیا ریک و مالیک در لحظاتی مانند آیینه یکدیگر نیستند؟ شوالیه جامها به راستی حکایت کیست؟
از قرار معلوم «شوالیه جامها» میخواهد تصویرگر روزگار و درون بی قرار و آشفته فیلمنامهنویسی مشهور و محبوب در هالیوود باشد. ایجاز همیشگی و سبک کمیتهگرای افراطی و خست دائمی مالیک در دادن اطلاعات (که از نوشتن فیلمنامه شروع میَشود و به هنگام تدوین به اوج میرسد) اما در عمل تصویر واضح و مؤکدی از حرفه، موفقیت و شهرت این فیلمنامهنویس به ما نمیدهد. نویسندهای که لحظهای او را مشغول نوشتن نمیبینیم، در خانهای زندگی میکند که حتی دزدان خرده پا هم درش چیز به درد بخوری پیدا نمیکنند و اگر نبود اطلاعات جانبی سایت ایامدیبی یا خلاصه داستان فیلم که برای کاتالوگهای جشنوارهها ارسال میشود و البته یکی، دو نما از پرسه زدنهای ریک در شهرک خالی سینمایی و حضورش در آن مهمانی گروتسک میان فیلم، اصلا روحمان هم خبردار نمیشد که او چه کاره است؟(وراستی این برای مالیک چه قدر اهمیت دارد؟)
به نظر میرسد «شوالیه جامها» در برون و درونش نمایشی بسط داده شده و گسترش یافته از این «گیرافتادگی» است؛ اما به راستی مالیک با این جمله چه کسی را مخاطب قرار داده است؟ «ریک»قهرمان مفلوک، غمگین و بحران زده قصهاش را؟ یا بازیگر این شخصیت، کریستن بیل را که در چند سال گذشته با حضور در نقش «بتمن» ( که تکرار کلمه شوالیه در عناوین این سه فیلم انگاری از سر تقدیر است تا تدبیر یا شوخی) یکی از ستارههای محبوب این دوران به حساب میآید یا هر دوی اینها به عنوان زیر مجموعهای از کل هالیوود و ظاهر و باطنش؟ یا هیچ کدام از اینها؟
آن چه از تصاویر فیلم بر میآید و همان فصل مهمانی غریب و کابوس گونه به میزبانی آنتونیو باندراس که با شیرجه یک نفر با لباس در استخری در میانههای روز شروع میَشود و انگار با شیرجه فوجی از اشباح گوناگون شب هنگام در همان استخر به پایان میرسد، همان جایی که قهرمان اثر در اوج حیرانی با وجود حضورفیزیکی پنداری روحش جای دیگری سیر میکند، «شوالیه جامها» میخواهد به چیزی فراتر از نمایش عجز و درماندگی و به بن بست رسیدن یک آدم –حال درون یک سیستم یا بیرون آن- باشد. پرسش بعدی ما این است که آن وقت نسبت مالیک با هالیوود و آن مهمانی چیست؟ و این نیش و کنایه ( که نه ) بلکه این حمله مستقیم و آشکار به نظام هالیوود را در این مقطع، آن هم در این سن و سال از طرف کارگردانی که به زور در انظار عمومی ظاهر میَشود و به ندرت تن به گفت و گو میدهد و از حواشی و هیاهوی زرق و برقها گریزان است، باید به حساب چه گذاشت؟
آیا این انتقاد صریح چیزی است از جنس انتقادهای دیگر؟ آیا میتوان «شوالیه جامها» را انتقامی به سبک مالیک دانست، چیزی از جنس همان اعتراضهای استادانه بزرگان تاریخ سینما – از بیلی وایلدر و رابرت آلتمن و دیوید لینچ بگیرید تا دیوید کراننبرگ وودی آلن و جری لوئیس و برادران کوئن- که وقتی فرصتش را که پیدا کردند، هر کدام به زبانی از صدر تا ذیل هالیوود را به سخره و استهزاء و انتقاد گرفتند؟ بی فرجامی و درون خود گشتن شوالیه مالیک در سن 70 سالگی شما را یاد تجربه و سرگردانی «جانی مارکو» (بازی استیفن دورف) همان قهرمان فیلم «جایی» سوفیا کاپولای 39 ساله نمیاندازد؟
و جدای از این پرسشها، ما واقعاً داریم از کدام مالیک حرف میزنیم، وقتی با کارگردانی طرفیم که در طول چهار دهه فیلمسازی با دهن کجی تمام عیار از ستارهها و تکنسینها و خبرهترین و توانمندترین مدیران فیلمبرداری و تدوین گران بهره جست و همه را از مارتین شین و سیسی اسپایک و ریچارد گیر تا بن افلک و جان تراولتا و کریستین بیل و برد پیت و کیت بلانشت و ناتالی پورتمن را به جزئی از دنیای خودش بدل کرد که شاید حضور اشعه خورشید، باد، دریا، دایناسورها، تمساحها و ملخها هم نبود. با این حساب و با این بیاعتنایی به هالیوود و ستارگانش اصلا نیاز و ضرورتی به این انتقام و انتقاد بود در این دوران؟ شاید برای توصیف رابطه مالیک و هالیوود بشود به مطایبه دیگری از زبان یکی از دیگر زنهای فیلم: «دلا» (ایموجن پوتس)، چنگ زد که در خطاب به ریک و –البته مدد جستن از رمز و راز کارت تاروت- میگفت: «تو دنبال عشق نیستی و تنها تجربهای از عشق میخواهی».
پیشگوها معتقدند کارت شوالیه جام به دست برای شما میتواند به مثابه یک هشدار باشد. هشدار به آدمی که آن قدر غرق شور دنیای خودش شده که رابطهاش را با واقعیت بیرون از دست داده است. شوالیه جام به دست اخطار به آدمی است که شور و هیجان وسواس گونهاش میتواند اشتیاقش را به اعتیادی خطرناک هم بدون دستاوردی قابل توجه بدل کند.
سالها بود-که به درست و بیشتر به غلط- عادت کرده بودیم و عادتمان داده بودند که در برخوردی سطحی با هالیوود و اجزایش (و البته هر روزش بدون در نظر گرفتن دیروز و فردایش و هزاران جنبه مثبت و منفیاش در طول تاریخ سینما و چه بسا تحولات و تأثیرات اجتماعی و سیاسی آن) تنها به توهین و تمسخر استیون اسپیلبرگ و جورج لوکاس و بعدها پیتر جکسون و تیم برتون و امثالهم بسنده کنیم. استیون اسپیلبرگ در روزگاری (برای خیلیها و به خصوص منتقدان داخلی) نماد و نمایندهای بود از در جا زدن و جلو نرفتن یک نظام و یک نگاه به فیلمسازی وقتی «شوالیه جامها» تمام شد، داشتم با خودم فکر میکردم این واماندگی و سکون و به جایی نرسیدن بیشتر وصف حال این روزهای چه کسی است؟ اسپیلبرگ به عنوان نمایندهای از هالیوود یا خود مالیک به عنوان نمایندهای ضد این حال؟
خب پاسخ به این پرسش در برخورد اولیه میتواند هر دو باشد یا هیچ کدام. هالیوود و جریان اصلی قطعاً روزهای خوبی را تجربه نمیکند (و نمایندههای آن در اسکار فقیر امسال و سالهای گذشته خود گویای همه چیز است) با این حال استیون اسپیلبرگ برای قسمت شکست خورده هالیوود اما پاسخ نامناسب و نادرستی است. چهار سال پیش در دو یادداشتی که در روزنامه «اعتماد» به مناسبت نمایش عمومی «اسب جنگی» و «به سوی شگفتی»نوشته بودم، با لحنی انتقادی و حسرت خوارانه برای آینده هر دو فیلمساز، دو پیش بینی کرده بودم. برای اسپیلبرگ با تأسف اشاره کرده بودم که بعد از دوران امیدوار کنندهای که با «هوش مصنوعی»، «گزارش اقلیت»، «اگر میتونی من رو بگیر» و «مونیخ» آغاز شده بود، گویا مجدداً به سیاره همیشگی خودش بازگشته، اسیر آن شده و ارتباطش را کاملاً با جهان پیرامون از دست داده و بماند که ایام همیشه به کام اوست.
میخواهم این جا اعتراف کنم که خوشبختانه پیش بینی و بدبینی من درباره او با شکست روبهرو شد و اتفاقاً همین آقای اسپیلبرگ (برخلاف کسانی چون پیتر جکسون و تیم برتون که چند سال گذشته نماد بارز در خودماندگی شدهاند) در دو فیلم آخرش به گفته منتقدان وطنی و غیروطنی در واکشنهایی آرام از جنس خودش و البته پیچیده شده در زرورقهایی طلایی و همیشگی او از جنس خانواده/تاریخ/آمریکایی زیستن/قهرمان پروری و قصه گویی، یادآور فقدانها و ضرورتها و پیشنهادهایی برای دنیای کنونی ماست. از ورای آن زرورقها و قهرمان سازیها و قصه گوییهای کلاسیک (که برای برخی دمده شده و برای برخی نبودش و آن توانمندی را برجسته میکند) خواسته یا ناخواسته کمبود آدمها و رفتارهایی را متذکر شده که تأکیدشان بر هوشمندی، صبر، مذاکره، سیاست ورزی، تأمل و مدارا میتوانست و چه بسا میتواند برخی مسائل بحرانی پیرامون ما را حل کند و در حالتی خوش بینانه از سیاهی، تباهی و بنبستهای امروز بکاهد.
پیشبینی من برای ترنس مالیک اما به تعبیری –شاید متأسفانه- درست از آب درآمد. آن زمان ناامیدانه آرزو کرده بودم که کاش میشد اصلاً از این سبک و سیاق معمول و تکرار خودش دل بکند، برود یک فیلمی با حال و هوای دیگر و مثلاً پلیسی-گیریم شدیداً مالیک وار- بسازد. آرزوی من البته به وضوح آرزویی سادهدلانه بود و خب «شوالیه جامها» هم به من اثبات کرد که در برای کارگردانش همچنان و گویی تا اطلاع ثانوی بر یک پاشنه میچرخد و خواهد چرخید. انگار این مالیک است که یک سره بی اعتنا به اطرافش در حال زیستن در جهان و سیاره خویش و کلنجار رفتن و خلق مکرر و چند باره آن است حرفها و ستایشها و تحسینها، پیشتر و مفصلتر «درخت زندگی»و سرخوردگی و تعجبها و دلواپسیها سر «به سوی شگفتی» بیان شده بودند.
حال در مواجهه با «شوالیه جامها» از خودم میپرسیدم اشاره چند باره به مقولات و مؤلفههایی چون اصرار کارگردان به خود ارجاعی، دوربین رقصان، کاتهای سریع، بر پایی و رسیدن به دنیای رویایی و تغزلی و حس و حالی روحی/معنوی(در عین این که این بار زمینیترین اثرش را تجربه میکردیم)، خست فراوان در دادن اطلاعات پیرامون شخصیت و انگیزهها و سرنوشت و حال و روزشان، حضور دائمی موسیقی که ناگهان جایی از میانه شروع میشد و در جایی دیگر در میانه به پایان میرسید، بی فاصله شدن بین ذهنیت و عینیت و این نجواهای بی مخاطب و با مخاطب آیا برای درهم آمیختن بیشتر و بهتر یا توضیح این فیلم جدید راهگشاست؟ چند بار میشود با جملهای شاعرانه، زیبایی و حس و حال آثار او (گیریم یک بار درباره جنگ و بار دیگر درباره عشق) را ستود؟وضعیت طوری شده است که میتوانم حتی عنوان نوشته قبلی -«گم گشت راه مقصود؟»- را برای این یکی به کار بگیرم. با همه این حرفها «شوالیه جامها» اما همچنان در دلش چیزی دارد که میتواند به نوشتن دربارهاش ترغیبتان کند. انگاری چیزی در پس این تکرارهاست که آدمی مثل من را رها نمیکند و دوست دارد با نوشتن دربارهشان خودش را راضی کند.